#دلتنگ_پارت_56
توی راه برگشت به خونه بودیم که مامان گفت_نظرت چیه یکم دور بزنیم؟
من_مثلا کجا
مامان_نمیدونم..چند وقت هست جایی نرفتی و دوستات رو هم ندیدی گفتم شاید بخوای بریم یکم بگردیم
من_وای بریم مامان
مامان_باشه
دست در دست هم قدم زدیم..توی این هوای سرد قدم زدن و دست در دست کسی که گرمای وجودش سرشار از آرامش بود و لبخندش جاری از هر عشقیست،واقعا لذت بخش بود
به خواسته من رفتیم یه کافی شاپ کوچک و دنج
با مامان روی تخت چوبی کنار شعله ی آتش نشستیم و هردو چایی سبز سفارش دادیم..قصدمون خوردن نبود.قصدمون درکنارهم بودن،در کنار مادر بودن،درکنار کسی که تمام زندگیش رو به پای من ریخت
چایی هارو آوردن..دست های سردم رو به تنه ی چایی داغ چسبوندم..حس خاصی وجودم رو فراگرفت..اما گرمای دست مامان از چای هم بیشتر بود..چایی رو بردم سمت لبم و ازش نوشیدم..واقعا دمنوش آرامبخشی بود
مامان_انشاا.. کنکور که دادی دوست داری کجا بیوفتی؟هرجا که قبول شدی همونجا زندگی میکنیم
نفس عمیقی کشیدم و گفتم_اینجا یا شایدم شهر خودم
مامان_چرا
من_نمیدونم..چون ندیدمش تاحالا..اصلا چیزی از اونجا یادم نیست
مامان_هرچی که خدا بخواد
بعد از اتمام چایی باهم از اونجا زدیم بیرون..به سمت پاساژی رفتیم
چشمم خورد به جواهر فروشی کوچکی که اونجا بود..دست مامان رو کشیدم و باهم وارد مغازه شدیم..دسبند ظریف سفید رنگی چشمم رو گرفت..هم من و هم مامان هردو پوستمون سفید بود و به دستمون میومد.بنابراین یه جفت برداشتیم..مثل هم..هردو دست بند رو دست کردیم و از مغازه خارج شدیم
من_مامان دستتو بیار
مامان_چرا
من_میخوام عکس بگیرم
دستشو جلو آورد و من هم دستمو توی دستش قفل کردم و عکس زیبایی گرفتم
romangram.com | @romangram_com