#دلتنگ_پارت_54
اونقدر محکم گفتم که سریع بلند شدو از اتاق بیرون رفت..کی این پروژه بابا تموم میشه من برگردم شیراز
* * *
(از زبان خاطره)
وقتی مهمونی تموم شد با آژانس رفتیم خونه..مهمونی خیلی خوبی بود البته اگر قسمت خراب کاری منو فاکتور گرفت
بعد از اینکه لباسم رو عوض کردم رفتم سمت اتاق مامان
داشت موهاش رو شانه میزد
به چارچوب در تکیه دادم وگفتم_مامان میشه من امشب پیش تو بخوابم
مامان از توی آینه بهم چشم دوخت..لبخندی زدو با تکان دادن سرش،رفتم پیشش
روی تخت دراز کشید و من هم توی آغوشش
همونطور که چشم هام بسته بود گفتم_مامان لالایی همیشگی رو واسم میخونی؟
مامان بدون حرفی شروع کرد به خواندن:
لای لالایی گل زیبا
مهتاب اومده بالا
موقعه خوابه حالا
لای لالایی گل رویا
تو این شبای دنیا
خیلی غریبه بابا
لای لالایی گل بارون
وقتی که نیست آقامون
غمی نداره درمون
romangram.com | @romangram_com