#دلربای_من_پارت_26
آرین داشت به آرومی رانندگی میکرد...آرنجم به لبه پنجره
تکیه دادم...
آرین-دلربا؟
درحالی که توی افکارخودم غرق بودم گفتم:
-هوم؟!
-یه چیزی بگم؟!
-بگو؟
-ولی واکنش نشون نده!
برگشتم سمتش و متعجب نگاهش کردم که گفت:
-ماشین 415داره تعقیب مون میکنه!
از آینه بغل نگاه کردم!مونا با نگرانی گفت:
-من میترسم!
همینطورکه عقب می پایدم گفتم:
-بخواب روی صندلی عقب مونا ..تانگفتم بلندنمیشی!
مونا سریع خوابید روی صندلی عقب ..آرین با نگرانی گفت:
-الان باید چکارکنیم؟!
- فقط برو
...سریع شماره مهران گرفتم...بعد ازچندثانیه باصدای
خواب الود گفت:
-جانم دلربا خانوم
-مهران کجایی؟
-خونه!
درحالی که بانگرانی نگاه پشت سرم میکردم گفتم:
-سریع افراد جمع کن! دارن تعقیب مون میکنن سریع باش
romangram.com | @romangram_com