رمان درگیرت شدم

#درگیرت_شدم_پارت_88

چیزی نگفت اما فرید سریع گفت: شاهین خسروی.
با شنیدن این اسم ماتو مبهوت موندم.
صداش توی مغزم اکو شد:شاهین خسروی.
وای نه نه امکان نداره، حتما یکی دیگست فقط شباهت اسمیه.
پیش دستی کردمو قبل از اینکه کسی چیزی بگه به هومن گفتم: عکسی
چیزی از این شاهین خسروی ندارید؟
هومن به سمتم چرخیدو گفت: برای چی؟
الکی گفتم: احساس میکنم خیلی اشناست، فکر کنم یه اطلاعاتی ازش
دارم به خاطر همین میخوام مطمئن شم ببینم خودشه یا نه؟!
_نه، شاهین خودشو هیچوقت نشون نمیده پسرش پدرام به اینجور کارا
رسیدگی میکنه.پس خودشه.
وای اخه چرا؟؟؟؟
خدایا دیگه پدرام چرا خودشو قاطیه این بازیه کثیف کرده؟؟؟؟
همچنان ماتو مبهوت به یه نقطه خیره شده بودم.
اونا مگه نمرده بودند؟!
پس الان چرا جز یکی از خلافکارای قَ َد َرن؟!
واقعا مغزم کشش نداره.
از دیروز که هومن گفت، هنوز توی ُش َکم.

romangram.com | @romangram_com