#درگیرت_شدم_پارت_71

پرهام یه پوزخند زدو گفت: بشین تو فرودگاه تا کشتی بیاد.
بعد گازشو گرفتو رفت.
عه عه عه. جدی جدی گذاشت رفت.
خب من الان چه ِگلی به سرم بگیرم؟!
همینجور که داشتم توی خیابون بی هدف قدم میزدم پرهامو هم مورد
عنایت قرار میدادم.
پسره ی خودشیفته ی عقده ایه یابو. چجوری تونست یه بانوی متشخص
رو وسط خیابون بزاره بره! خجالتم خوب چیزی.....
با توقف ماشین کنار پام حرفم نصفه تموم موندو جیغ خفه ای کشیدم.
اول به ماشین بعد به صاحب ماشین نگاه کردم.
عه اینا که سهرابو نازلی ان.سهراب از ماشین پیاده شد. یه دستشو گذاشت روی سقف ماشین و
گفت: نوشین! چرا اینجا وایسادی اونم با این سروشکل؟! مگه قرار نبود
با پرهام بری؟!
با حرص گفتم: چرا قرار بود، اما این پسرعموی شما هیچی حالیش
نیس نمیدونه با یه زن چجوری رفتار کنه. منو قال گذاشته رفته. بعدشم
با کدوم سروشکل؟؟؟
یه تایه ابروشو انداخت بالا: هیچی، بیا سوار شو باهم بریم.
با همون عصبانیت سوار ماشین سهراب شدم.

romangram.com | @romangram_com