#درگیرت_شدم_پارت_65

من برم دستو صورتمو بشورم بیام.
بعد سریع از اونجا دور شدم.هوففففف، به خیر گذاشتا وگرنه دیگه ابِرو واسم نمیموند.
صبحونه رو که خوردیم بعد از اینکه هومن رفت منم خواستم بلند شم
که نازلی گفت: اخه کی میتونه اون وقت شب بیاد تورو ببره تو
اشپزخونه؟! حتما ادم خطرناک و زبر دستی بوده که تونسته اینکارو
بکنه.
این الان داره منو مسخره میکنههههه؟؟؟
منم یه نیشخند زدم و گفتم: خب صدالبته خطرناک و ماهر بوده چون
هرکسی جرئت اینو نداره که حتی بخواد به من نزدیک شه
عزیزممممم.
عزیزمو از عمد کشیدم.
نازلی یه پوزخند بهم زدو رو به سهراب گفت: عشقم بریم؟
سهراب لبخندی که فکر کنم ساختگی بود زدو گفت: بریم عزیزم.
به صورت نمایشی اوق زدم.پرهام چون حواسش به من بود وقتی اینکارمو دید یه لبخند خیلی خیلی
محو رو صورتش نشست.
حالا انگار اگه یکی خندشو ببینه چه اتفاقی میفته.
بعد از اینکه سهرابو نازلی رفتن به پرهام گفتم: اینا همیشه انقدر
چندشن؟

romangram.com | @romangram_com