#درگیرت_شدم_پارت_36

به هومن تیکه انداختم)
_خب بسه. الان که رفتی بیرون با صادق میری اتاق پرهام، خطایی
ازت سر بزنه بد میبینی.
من فقط به خاطر سنش و موقعیت ساختگیم چیزی بهش نمیگم و باهاش
کلکل نمیکنم وگرنه میشستمش میزاشتمش کنار.در اخر با گفتن چشم از اتاق بیرون رفتم.
اخرشم نشد قیافه نحس هومنو ببینم.
پوفی کردم و پشت صادق (همون غول تشن) راه افتادم.
از جلوی چندتا اتاق گذشتیم تا به اتاق پرهام رسیدیم.
چند تقه به در زدم و رفتم تو.
یه اتاق تقریبا 10یا 11متری بود. با دکوراسیون مشکیو طوسی.
معلومه این پرهامه افسردس که اتاقشو این رنگی کرده.
به روبه رو که یه نفر پشت میز نشسته بود نگاه کردم. پس این پرهامه.
پرهام صبوری.
اونم با اون دوتا تیله یخیش بهم خیره شده بود.
رفتم جلو و روی صندلی نشستم.
اخم ریزی کردو گفت: من بهت اجازه دادم بشینی؟!
دیگه واقعا نمیتونم جوابه اینو ندم._یعنی الان بلند شم؟
نیم نگاهی بهم انداخت و بدون اینکه جواب سوالمو بده گفت: از چه

romangram.com | @romangram_com