#درگیرت_شدم_پارت_32
حالا انگار اگه چهارتا رژ میخریدند من استفاده میکردم:/
اصلا چه بهتر که خالیه، والا.
همینجور مثل وزغ به یه نقطه ای خیره شده بودم که یهو یادم افتاد
گوشیم تو جیب مانتومه. به سمت لباسای قبلیم که یه گوشه از کمد جا
خوش کرده بودن رفتم.
ای به خشکی شانس! گوشیمم برداشتند. تف بهتون.
با قیافه ای مچاله رفتم روی تخت نشستم.
بعد از چند دقیقه ی طاقت فرسا در اتاق باز شد.
یه دختره با لباس مخصوص خدمتکاری با یه سینی توی دستش اومد
تو.سینی رو روی زمین گذاشت. خواست بره که گفتم: صبر کن کجا
میری.
الان تکلیف من چیه؟! تا کی باید اینجا زندونی باشم؟!
بهم نگاه کردو گفت: من اطلاعی ندارم، شرمنده.
_خب حداقل بگو اون لباسای تو کمد برای کیه؟؟
_تا اونجایی که از اقا شنیدم برای شماست.
_اوکی، برو. فقط به اون اقاتون بگو من خیلی نمیتونم این وضعو
تحمل کنم، زودتر یه فکری بکنه.
اونم فقط یه سر تکون دادو رفت.
romangram.com | @romangram_com