#درگیرت_شدم_پارت_157
دوست داشتم بهش بگم من چون اینو تو اولین چیزی بود که بهم دادی
انقدر برام ارزش داره. اما هیچی نگفتم.
بازومو گرفت که یکم تپش قلبم بالا رفت.
سریع خودمو کشیدم کنارو گفتم: باشه.
و از کنارش رد شدمو روی صندلی نشستم.
پرهام هم بیخیال اومد کنارم روی صندلیش نشست.
پدرام با لبخند بهم خیره شد که گفتم: چیه چرا اینجوری نگام میکنی؟
چیزی رو صورتمه؟
همون موقع پرهام که متوجه نگاه خیره پدرام روی من شده بود اخمی
روی صورتش جا خوش کرد.
پدرام با همون لبخندش گفت: نه چیزی نیست فقط..........با بغض ادامه داد: چشمای خواهر کوچولومم مثل چشمای تو بود.
چشمام از اشک پر و خالی شدند.
پدرام همیشه به من میگفت خواهر کوچولوم.
با صدای اروم که خودمم با زور میشنیدم چی میگم گفتم: الان
کجاست؟!
پدرام انگار که با خودش حرف میزد زیر لب گفت: نمیدونم، هیچی
نمیدونم.
اگر یه ذره دیگه اونجا میموندم اشکام راهه خودشونو باز میکردندو با
romangram.com | @romangram_com