#دردسر_پارت_49
اصفهانی گفتن که ان خرمالوعه
مازنی گفتن که ان زردآلوئه
ناگهان بردند به پیش کدخدا…کدخدا با اون وزیر ناخدا
ناخدا گفت که ان بلبل بود… جای بلبل میان گل بود
با ریتم کمرشم تکون میداد .مات صحنه شده بودم
پله اخرم اومدم پایین دیدم جفتشون هنوز دارن با ریتم شعر میخونن و میر*ق*صن
وای خدا پت و مت گیر هم افتاده بودند برای اعلام حظور گفتم :
-آقـــــا فاتحی..
سهراب منو دید هول شدو دستش از زیر کاپوت ماشینش در رفت خورد زمین
به حرف اومدم و گفتم
romangram.com | @romangram_com