#دردسر_پارت_176
با این حرفا خودمو تسکین میدادم
لعنت بهت عرفان لعنت بهت باید یه کاری کنم که سرد بشم ازش اونطوری منم میتونم فراموشش کنم
صدای در اتاق منو به خودم اورد اشکامو پاک کردم
-بیا تو
قامت رویا نمایان شد و از اون نیش گشاد شدش فهمیدم یه نقشه های پلیدی تو ذهنشه .امد نزدیک و تو چشمام زل زد و گفت:چیشده عزیزم ؟
با بغضی که سعی داشتم قورتش بدم گفتم :هیچی
نشست رو تختو سرم و گذاشت رو پاهاش و نوازشش کرد :نمیخوای به من بگی چی شده؟
جوابی ندادم ...
جوابی نداشتم که بخوام بدم ...
میگفتم عاشق کسی شدم که عاشق یکی دیگس ...عاشق بهترین دوستمه ...خواهرمه ...چی میگفتم...همینطوری که موهامو نوازش میکرد پلکام کم کم سنگین شدن و .....
با سردرد بدی از خواب پا شدم به سمت در رفتم در و باز کردم و اروم از پله ها پایین رفتم
صدای نگارو شنیدم که داشت با تلفن حرف میزد:عرفان جان مطمنی؟ببین دو...
تا منو دید حرفشو خورد 《هه》
کجا هم حرفشو خورد
کلمه دوست دارم خلاصه شد در ..دو ..
romangram.com | @romangram_com