#دردسر_پارت_168

-به من دست نـزن .

داد زد

-حالت خوب نیست مجبورم .وگرنه خودم علاقه ای ندارم به تو یکی دست بزنم .

حرصم در اومد . اومدم بزنم تو سرش که دیدم صدای دادش بلند شد

-این اسانسور لعنتی الان باید داغون بشه .

لگدی به اسانسور زد و تا مغزم بیاد و پیام بده روی دستاش گرفتتم و بلندم کرد و پله هارو میدوید پایین .

از این وضعیت متنفر بودم .

به اخرین پله رسیدیم که دیدم نفس عمیقی کشید و دوید سمت ماشینش .

پام داغون بود .

قطره های خونش حتی روی پیرهن سهرابم ریخته بود .

در ماشینشو به زور باز کرد و منو نشوند و بعدم خودش نشست .

راه افتاد . تا برسیم دیگه واقعا درد توانمو بریده بود

پیچید تو محوطه درمانگاه و ایستاد .

درو باز کرد و دوباره بلندم کرد و راه افتاد سمت در .

دلم میخواست هرچی فوش بلدم نثارش کنم اما درد داشتم .


romangram.com | @romangram_com