#دردسر_پارت_127
هرکاری میکردم خوابم نمیبرد حرفای عرفان همش تو گوشم بود
(اون روزی که غیبش زد ساعت 5 باهاش قرار داشتم ولی وقتی رفتم جلو در نبود هیچوقت دیر نمیکرد انتایم انتایم بود گفتم شاید کار پیش اومده دیر کرده شاید فراموش کرده پیاده شدم و زنگ زدم که نرگس خانم مادرش گفت پنج دقیقه پیش اومده پایین با خودم فک کردم رفته سر کوچه رفتم ولی نبود بهش زنگ زدم خاموش بود و هیچکسم ازش خبری نداشت )
یعنی چه اتفاقی براش افتاده اخه خیلی غیرعادیه که یهو یه فرد غیبش بزنه
انقدر فکر کردم که آخرش خسته شدم و نفهمیدم کی خوابم برد ...
با صدای زنگ موبایلم از خواب شیرینم بیدار شدم و همونطور که کلم زیر پتو بود دستمو دراز کردمو از روی میز برش داشتم و قطعش کردم دیگه از این زنگ حالم بهم میخورد به زور بلند شدمو دست و صورتمو شستم
سریع یه مانتو شلوار مشکی پوشیدم پوشه کلاسورامو برداشتمو پله هارو دوتا یکی رفتم پایین وااای دیرم شده بود شدید پله های دانشگاهو تند تند بالا میرفتم در کلاس بسته بود استاد رفته بود تو در و زدم و رفتم تو
استاد:خانم مایلی فک نمیکنید دیر اومدید
-شرمنده استاد
یهو صدای یه پسرو شنیدم که به لباسام اشاره کردو گفت:فک کنم از عزاداری برگشتن
همه زدن زیر خنده منم برگشتم به لباساش اشاره کردمو گفتم فک کنم شماهم از کارخونه بستنی کیم برگشتین
و دوباره همه زدن زیر خنده
استاد:بسه اینجا کلاس درسه خوشمزگی نکنید خانم مایلی شما هم بفرمائید
رفتم و ته کلاس بغل ارزو که برام جا گرفته بود نشستم.......
romangram.com | @romangram_com