#درنده_ولارینال_پارت_52

- بریان خندید اما بحثشان با دیدن موجود بلند قامت و با شکوهی قطع شد . سانتور درشتی که آیدن به خوبی او را می شناخت . با اشتیاق گفت :

- خوشحالم که دوباره می بینمت راد .

راد آیدن را روی پشتش گذاشت و گفت :

- می تونیم بعدا احوالپرسی کنیم سرورم .

آیدن با لکنتی که حاصل از فشار تشنگی بود ، گفت :

- نه ... من رو بگردون ... الان تنت دقیقا کنار دندونامه ... زودباش .

بران روی آیدن را برگرداند و با زنجیر دیگری او را به کمر راد متصل کرد و خودش سوار بر اسب برایتش پشت سر او به راه افتاد . ملیساندرا نیز اسبش را با راد همگام کرد . آِدن در حالی برای تشنگی اش دنبال حواس پرتی می گشت ، پرسید :

- کجا می ریم ؟

بریان با لبخند پاسخ داد :

- یه جای دور ...

ملیساندرا کامل کرد :

- یه جا که می تونی اسمش رو بذاری خونه .

بریان اصلاح کرد :

- موقتا ... خونه ... تا وقتی دوباره به اینجا برگردیم .

آیدن که گیج شده بود ، گفت :

- نمی فهمم ...

romangram.com | @romangram_com