#درنده_ولارینال_پارت_5
- اومدم ببینمت .
آیدن سرش را به پاهایش دوخت و سعی در مهار خشمش داشت . با بی تفاوتی دوباره سوالش را تکرار کرد :
- چی می خوای ؟
- تو ظاهرا برای دیدن من مشتاق نبودی .
- نه نبودم .
آدریان به سمت دیوار های خط خطی رفت و به خط های منظم خیره شد . آیدن با بی حسی ادامه داد :
- اومدی به دیوارهای این سلول نگاه کنی ؟
آدریان سر گرداند و گفت :
- متاسفم . باید سخت بوده باشه .. هفت سال ...
- اومدی تا برات از شرایط حبس بگم ؟
- نه ... به هیچ وجه ... می تونم تصور کنم .. خودم سه سال زندانی بودم .
قلب آیدن به شدت در سینه اش فشرد . نمی خواست بحث به اینجا کشیده شود . نمی خواست آدریان اسمی از کریشنا بیاورد . بنابرین بلافاصله بحث را عوض کرد :
- چی می خوای آدریان ؟ بعد یک سال مطمئنا بدون علت اینجا نیومدی .
آدریان از جیب ردایش بطری متوسطی بیرون کشید که ماده ای نیلی رنگ در آن برق می زد . درب آن را گشود . بوی تندش به شدت بینی آیدن را آزرد و به سوزش وا داشت. آدریان بطری را روی تخت نهاد و گفت :
- باور کن بوش برای من هم همینقدر عذاب آوره .
romangram.com | @romangram_com