#در_تمنای_توام_پارت_71


-سلام کیان کجایی؟

-سلام،سرکارم.چی شده یاد فقرا کردی پرنسس زیبا؟

-یه آدرس میدم بیا دنبالم.

-اتفاقی افتاده؟

-نه نگران نشو فقط بیا دنبالم.

-باشه آدرسو بگو الان میام.

آلما آدرس را گفت و 10 دقیقه نشده کیان را دید که از اتومبیل پیاده شد.با لبخند به سویش رفت.کیان با دیدن سروضع

او با لبخند گفت:چی شده؟چرا خیسی؟بارون که نیومه الحمدالله.

آلما با حرص نگاهش کرد و به مر جوان اشاره کرد که چند میز آن طرفتر با گوشی مویابلش ور می رفت.کیان به

سمتی که آلما گفته بود نگریست.از دیدن مرد جوان با تعجب نگاهش کرد و با قدمهای بلند به سوی او رفت و با صدای بلندی گفت:ماهان!

ماهان نگاهش را از گوشیش گرفت و به مردی که نامش را گفته بود نگاه کرد از دیدن کیان فورا بلند شد و با خوشحالی گفت:کیان،پسر تویی؟

و بی امان یکدیگر را در آ*غ*و*ش گرفتند.آلما متحیر به آن دو نگریست.کیان با خنده گفت:

-کجایی تو بی معرفت؟رفتی حاجی حاجی مکه؟

ماهان لبخند زد و گفت :شرمنده داداش،تازه از فرانسه برگشتم.

-چند وقته اومدی؟

-یک ماهی میشه.





کیان نگاهی به اطرافش انداخت و گفت:تو یه ماهه این فست فود رو راه انداختی؟پس این همه درس خوندی چی میشه؟

-نه بابا،این فست فود مال فرهانه.چند روزه با دوستاش رفته خوش گذرونی منه بیچاره رو اجیر کرده تا نیستش بیام اینجا.

-پس فعلا بیکاری؟

-فعلا آره،اما دنبال کار می گردم.شایدم رفتم شرکت بابا ببینم چی میشه.

-حل میشه داداش.

-راستی از نکیسا چه خبر؟

-تو که می دونی واسه خودش سرگرد مملکته،فعلا هم رفته ماموریت اما دیگه امروز فرداس که بیاد.

-دلم برا جمع سه نفرمون تنگ شده.تو فکر بودم این روزا بیام سراغتون.

-تو که نیومدی در عوض من اومدم.نکیسا بفهمه اومدی دیوونه میشه.

ماهان لبخند زد و گفت:حالا از کجا فهمیدی من اینجام؟

کیان که تازه متوجه آلما شده بود با خنده رو به آلما گفت:به خاطر این آتیش پاره.

romangram.com | @romangram_com