#در_تمنای_توام_پارت_181


و داخل شد.ساسان با دیدنش لبخند زد و گفت:مامانت آمار داده که قراره یه خیر پیش بیاد.

نکیسا لبخند زد روبروی آنها نشست و گفت:اگه همه موافق باشن چرا که نه

شکوفه عجولانه گفت:قضیه چیه؟ نکنه تصمیم گرفتی بلاخره داماد بشی مارو از نگرانی در بیاری!

نکیسا خندید و گفت:زدی به هدف مامان.

شکوفه با شوق بلند شد کنار نکیسا نشست.او را در آ*غ*و*ش کشید صورتش را ب*و*سید و گفت:

-مبارکه عزیزم.کی رو انتخاب کردی؟

نکیسا با شیطنت و لبخند گفت:یادمه پریروز که از سفر رسیدیم شما گفتین کسی رو برام در نظر دارین؟!

شکوفه گفت:البته که در نظر دارم.منتظر بودم تو لب تر کنی تا بریم خواستگاری.

ساسان به حرف آمد و گفت:پسر شیطونی نکن حرف اصلیتو بزن.

نکیسا با قیافه ی جدی که به خود گرفت گفت:آلما!

ساسان با آرامش نگاهش کرد اما شکوفه با حیرت گفت:

-چی؟ تو آلما رو می خوای؟ همونی که خودت ردش کردی؟

-آره مامان، همون.دوباره برام ازش خواستگاری کنین.

ساسان با جدیت گفت:چرا خودت باهاش حرف نزدی؟

-می خواستم همه چیز رعایت بشه.در ضمن آلما هم بدونه نه دروغی در کاره و نه قصد مسخره کردن دارم.رسم و رسوماتم اجرا میشه.

شکوفه نگاهی به ساسان انداخت و گفت:تو چرا اینقد آرومی؟

ساسان با همان آرامش گفت:بعضی از روی عادتشون ضربه می خورن.

شکوفه و نکیسا گنگ نگاهش کردند.ساسان ادامه داد:

-وقتی بهت آلما رو پیشنهاد دادم فقط برای این بود که بدونی که قراره شریکت بشه.همین! اصلا برام مهم نبود وقتی نامزدیتون بهم خورد، متوجه رفتارم هم شدی

که اصلا بهت سخت نگرفتم.حرفی نزدم.می خواستم قدر بدونی کی رو از دست دادی.آلما ضربه خورد اما کنارگیریاش تو رو جذب کرد.برای اولین بار تونستی ببینیش...

می دونی عادت کردی به چیزایی که داری بی اهمیت باشی اما همین که ازت می گیرن اونوقته که تازه یادت میاد چی رو از دست دادی.مثله بچه ها لج می کنی

که بازم داشته باشیش.اگه برای آلما کاری نکردم چون مطمئن بود یه روز میای روبروم و ازم می خوای بازم برات خواستگاری کنم.

نکیسا شرمنده گفت:می دونم گند زدم به همه چیز اما خواهش می کنم کمک کنین.

شکوفه گفت:اصلا مطمئن نیستم که آلما بازم قبولت کنه.

ساسان با جدیت گفت:بازم برات خواستگاری می کنیم اما هر جوابی داد پاش وایمیستی.حتی اگه منفی باشه.

نکیسا سرش را تکان داد و در دل گفت:حتما آلما منو می بخشه و جوابش مثبته.حداقل اینکه از رفتنارش معلومه هنوز دوسم داره!

مردم چقدر خوش خیالیشان را باور می کنند بدون آنکه از سر درون دیگری باخبر باشند!

ساسان گفت:نمی تونم حتی حدس بزنم جواب آلما چیه اما خیلی وقته تو چشمای تو عشقه...شاید از همون روز که از دستش دادی اما می خوام یاد بگیری

از داشته هات مراقبت کنی نه اونا رو به صرف بودن کم اهمیت بدونی و راحت از دستش بدی تا یه روز متوجه پر اهمیت بودنش بشی و بری دنبالش!

romangram.com | @romangram_com