#در_تمنای_توام_پارت_161
آلما شانه ایی بالا انداخت و گفت:نمی دونم.منتظرم دایانا خبر بده.
نکیسا با اخم زیر لب گفت:اجازه ما هم شده دست این دختره!
-صداتو شنیدما...
نکیسا یکی از ابروهایش را بالا داد و گفت:
-خب که چی؟ به جای اینکه خودمون خوش بگذرونیم هر جا این دختره میره ما هم میریم که چی؟ مثلا شرلوک هلمزیم که بریم ته توی عشق
خانومو در بیاریم؟
آلما با دلربایی لبخندی زد و گفت:
-من که نه اما تو پلیسی و شم پلیسیت برا کارگاه بازی خوب جواب میده.خصوصا سفر تهران قراره خیلی بهمون خوش بگذره.
دل برد این لبخند منظور دار و زیبا از این جوان گرم عاشقی!
قدمی جلو نهاد به چشمان شیطان آلما نگاه کرد و گفت:
-چشمات؟!
آلما متعجب نگاهش کرد.نکیسا از این چشمان مرموز و زیبا می ترسید.این چشمها او را به سوی غیرممکن ها سوق می داد.چیزی که از ترس فراری شدن آلما
تکرارش نمی کرد.
نگاهش را لحظه ایی گرفت کمی به خود مسلط شد و گفت:
-تو چرا مثله بقیه دخترا وقتی منو اینجوری می بینی نگاتو نمی گیری؟
آلما با شیطنت گفت:چه جوری می بینمت؟
نکیسا به تن برهنه اش اشاره کرد.آلما خونسرد گفت:
-من عادت کردم.اگه از روز اول یکم مثلا شرم داشتی اینجوری تو خونه رژه نمی رفتی شاید اوضاع الان فرق می کرد.بعد تو دختر نیستی که نگاهمو بدزدم.
چیزی نداری که میخش بشم.
حرفش برای نکیسای مغرور گران آمد.خصوصا که خودش واقف بود که بدن و هیکل زیبایی دارد که دل می برد.مانند آلما شیطان شد.قدم به قدم به آلما نزدیک
شد و گفت:خب چرا امتحان نکنیم؟ بینیم میخ میشی یا نه؟
آلما ترسیده فقط زیر لب گفت:از این اتاق بدم میاد.
این اتاق انگار نفرین شده بود تا تمایلات آنها را بیدار کند.چیزی که هر دو از آن فرار می کردند.آلما با خونسردی ترسش را مخفی کرد و گفت:
-مثلا می خوای بهت بگم جذابی؟ خب جذابی! کار دیگه ایی هم داری؟
لجش گرفت از این دختر خیره سر که همیشه حرصش را درمی آورد.دستش را روی شانه ایی آلما نهاد.صورتش را به او نزدیک کرد م*س*تفیم در چشمان او نگاه
کرد و گفت:در عین ه*و*س انگیزی خیلی گستاخی!
پوزخندی روی لب آلما نشست.چرا قبلا ه*و*س انگیز نبود و حالا شده بود؟ چرا از عشق نگفت از ه*و*س به جای کلمه ی عشق حرف زد.
نگاهش سرد شد.خود را کنار کشید و گفت:من ه*و*س انگیزم فقط آره؟
نکیسا به رنجش چشمان زیبایی که نگاهش می کرد لبخند زد، دوباره به سوی آلما خم شد کنار گوشش گفت:
romangram.com | @romangram_com