#در_تمنای_توام_پارت_129


شهرام که حرصش گرفته بود گفت:برو کنار تو بلد نیستی شوت کنی.

توپ را جلوی پایش نهاد.چندین بار پایش را عقب و جلو کرد و ضربه را زد.این بار هم آلما ضربه را گرفت.شوت کردن های آنها چندین بار ادامه داشت.اما همه ی شوت ها

را آلما می گرفت و می خندید.و آن دو با عصبانیت پا روی زمین می کوبیدند.دوباره توپ! اما این بار کس دیگری بود که می خواست شوت کند.آلما با تعجب به نکیسا نگاه

کرد.نکیسا لبخندی از خباثت و شیطنت زد و گفت:حالا این ضربه رو محار کن.

نکیسا مسقیما شکم آلما را نشانه گرفت.قصد او گل زدن نبود.پایش را عقب برد و با آخرین توان ضربه را شوت کرد.ضربه مسقیما به شکم آلما خورد.آنقدر ضربه شدت داشت

که آلما از زور درد روی زمین زانو زد و شکمش را گرفت.اشک در چشمش جمع شد.لبش را به دندان گرفت تا جیغ نزند.نکیسا با چند گام بلند به سویش رفت بالای سرش

ایستاد و با پوزخند گفت:آفرین دروازه بان خوبی هستی.





آلما در حالی که از درد به خود می پیچید نگاه پر از بغض و دردش را به او دوخت.نگاهش آنقدر درد داشت که نکیسا جاخورد.کنارش نشست.به آرامی گفت:خیلی

درد داشت؟

آلما از این دلسوزی مسخره حالش بهم می خورد.بدون آنکه جوابش را بدهد بلند شد.زیر دلش وحشتناک تیر می کشید.اخم کرد و به سوی آلاچیق رفت.درون

آلاچیق روی زمین نشست و کمی شکمش را ماساژ داد.رو به عمه اش گفت:اعت نزدیک 11 است شکیبا اینا دیر نکردن؟

-زنگ زدم بهش.تو راهن دیگه الاناس که برسن.خانواده ی شوهرشم باهاشن.

آلما سرش را تکان داد که نکیسا هم وارد آلاچیق شد.دقیقا روبروی آلما نشست و نگاهش را به او دوخت.آلما نگاهش را حس می کرد.اما حتی یک بار هم نگاهش

منحرف نشد تا او را ببیند.شهین برای همگی چای ریخت که صدای در باغ توجه همه را جلب کرد.دو ماشین پارس و پارادو وارد باغ شدند.پشت سر پسر جوانی در را بست

و با قدم های تند خود را به آنها رساند.همگی از ماشین پیاده شدند.آلما و نکیسا خانواده ی شوهر شکیبا را نمی شناختند اما به احترامشان همراه بقیه بلند شدند و

از آلاچیق بیرون آمدند.آقا کریم (پدر شوهر شکیبا) با غرور از پشت پارادویش پایین آمد.در حالی که کمربندش را که زیر شکم چاقش نهاده بود درست می کرد با لبخندی

دندان نما به سوی آقا ناصر رفت.پشت سر بقیه هم پیاده شدند.از آنجا که فقط آلما و نکیسا غریبه بودند شهین همگی را معرفی کرد:

-ایشون آقا کریم پدر شوهر شکیبا!

-اینم همسرشون ارغوان خانم!

-این خانوم زیبا هم حدیث جان خواهر شوهر شکیبا!

-اینم آقا حمیدرضا برادرشوهر گل شکیبا!

-محمدرضا رو هم که می شناسین.

رو به نکیسا و آلما گفت:آلما دختر برادر مرحومم و نکیسا جان پسر دایی آلمای عزیزم.

نکیسا با آقایان و آلما با خانوم ها دست داد.آقا کریم همین که نشست گفت:عجب جای دنجی درست کردی ناصر،خیلی قشنگه.باغتم که به بار نشسته.نمی خوای

میوه شو بدی بازار؟

آقا ناصر گفت:نه این باغو برای خوردن خودمون گذاشتم،دو باغای دیگه رو میوه هاشو پیش فروش کردم.

بحث آقا کریم و آقا ناصر در مورد بازار و باغ ها گرم شد.ارغوان که همان موقع با بحث با شهین خود را از بحث آقایان و جوان ها جدا کرد.آلما روی نی نی شکیبا که روی

romangram.com | @romangram_com