#در_تعقیب_شیطان_پارت_147
چه زیباست مرگ در آغوش شیطان. با سوختگی ناشی از انفجار روی دستش نوشته شده بود چه زیباست مرگ در آغوش شیطان.
دلم خیلی به حالش سوخت پریسا یه دختر شکننده بود درسته که خانوادش خیلی قدرتمند بودند اما هر چی باشه اون یه دختره طفلک رنگ به چهره نداشت . خیلی آروم زیر شونه هاش رو گرفتم و از زمین بلندش کردم و به داخل خونه بردمش و آروم روی مبل نشوندمش. اول یه لیوان آب قند براش درست کردم بدون شک فشارش افتاده. بعد از خوردن آب قند کمی حالش بهتر شد. به آشپز خونه رفتم و جعبه ی کمک های اولیه رو آوردم تا زخمش رو بانداژ کنم.
پریسا: پاتریک؟
- جانم؟
از لفظی که به کار بردم تعجب کردم؟ جانم؟ من از کی تا حالا باهاش اینقدر صمیمی شده بودم؟
- من ... من می ترسم...
- از چی می ترسی پریسا؟
- از آینده ای که قراره به وقوع به پیونده.
ازآینده؟ از چی داره صحبت میکنه؟
- منظورت چیه پریسا؟ تو چی دیدی؟
با گریه گفت: نمی دونم فقط دیدم که همه جا پر بود از خون سیل خون جاری شده بود و اجساد توی رودخانه ای از خون شناور بودند درختا به خاطر تغذیه از خون به رنگ قرمز در اومده بودند بوی تعفن همه جا رو برداشته بود آسمون سیاه بود سیاه سیاه. هوا خیلی سرد بود و از خون های جاری در روی زمین بخار بلند می شد انگار که گرم هستن.
از حرفاش مو به تنم سیخ شد. پریسا تو چی دیدی دختر؟ تو چه چیزی دیدی؟
romangram.com | @romangram_com