#در_جست_و_جوی_چهار_عنصر_پارت_55

فصل هجده: قدرت اسم

خون آشام با صدایی گوش خراش گفت: چه خوب که می دونی فنا ناپذیرم!

ایندفعه با زیرکی مشهود در صدایش به او گفت: البته که می دونم.

قدم به قدم به آن ها نزدیک می شد. کاترین و کریستین عقب عقب می رفتند ولی تانیا بی هیچ حرکتی در جا ایستاده بود. خون آشام که دید تانیا هیچ تلاشی برای فرار نمی کند به او نزدیک تر و نزدیک تر شد.

نزدیک تر و نزدک تر

جلو تر و جلو تر

آنقدر به او نزدیک شد که می توانست به راحتی به شاهرگش دسترسی داشته باشد. دست هایش را روی شانه های تانیا گذاشت و خودش را بالا کشید و با طمع به گردنش نگاه کرد، دندان های نیشش بلند تر و تیز تر شد. دهانش را باز کرد... و به گردن تانیا نزدیک تر شد... آنقدر نزدیک که بزاق دهانش روی گردن او می ریخت.

ولی در همان موقع تانیا دست هایش را از زیر شانه هایش به سمت گردن برد و گردن آویز را در آورد و قبل از اینکه خون آشام بتواند کاری کند ، گردن آویز به گردن سفیدش آویخته شده بود.

از روی شانه های تانیا پایین پرید و روی زمین مقابلش ایستاد و با ترس به چشم هایش نگاه کرد و بعد اتفاق عجیبی افتاد.

انوار طلایی و سفید رنگی از دست های تانیا خارج شد و دور گردن آویز پیچید. به محض این اتفاق خون آشام شروع به جیغ زدن کرد و دستش را به سمت گردنش برد تا گردن آویز را از گردنش خارج کند اما گردن آویز حتی ذره ای از جایش حرکت نکرد و بدتر باعث شد روی دست های دخترک تاول های سرخ رنگ ایجاد شود و با درد بیشتری جیغ بکشد.

اول از همه موهایش تبدیل پودری سیاه شد و بعد صورت و دست پایش، در آخر بدنش همه و همه به پودری سیاه و نرم تبدیل شد و روی زمین جلوی پای تانیا ریخت و بعد به یکباره پودر نابود شد.

بعد از نابودی پودر صدایی درون مغز تانیا فریاد کشید: آرامتا!

اثر این اسم یا هر چیزی که بود خیلی خیلی قدرتمند بود چون باعث حرکت دردی درون قلب تانیا شد و وادارش کرد مثل دفعه ی قبل جیغ بکشد. عرق سردی روی صورتش نشست و بعد هم دوباره با سیاهی های پشت پرده ی چشم هایش ملاقات کرد.

قبل از بیهوشی تنها یک چیز شنید، جیغ کاترین در زوزه ی باد آمیخته شد:

تانیا!


romangram.com | @romangram_com