#در_دستان_سرنوشت_پارت_60
*پسر سروستانیه؟
_چی می خواد ؟
*چه می دونم. بزار ببینم.
*الو. بفرمایین.
**امیر هستم جناب ریاحی.
*به سلام امیر جان. خوبی پسرم. بابا اینا خوبن.
**ممنون. شما چطورین؟
*خوبیم. شما چطوری با زحمتهای آنا؟
**خواهش می کنم چه زحمتی. راستش با آناهید می خواستم صحبت کنم. ولی گوشیش خاموشه.
*بله. آنا راستش شارژر گوشیش دم دست نیست.گوشیش خاموش شده.
**می شه یه زحمتی بکشین گوشی رو بدین من باهاش صحبت کنم.
*می تونم بپرسم در چه مورد امیر جان؟
**راستش قرار بود ، قرار بود امروز با آناهید بریم خرید واسه جمعه چون می خوایم بریم اسکی ، می خواستم برنامه اش رو بریزیم.
*خوب راستش آنا یکم کسالت داره، فکر نکنم بتونه امروز بیاد. هر وقت بهتر بود می گم خودش زنگ بزنه.
**چرا؟ مریضه؟
*آره ، مثل اینکه یکم ناخوشه.
امیر نمی دونست می تونه ریاحی رو مجبور کنه یا نه، ولی شانسش را امتحان کرد.
romangram.com | @romangram_com