#دنسر_پارت_95
کامی پرسید:
-چی شده؟
-لوسی میگه حامله س!!
-چی!!!!؟؟؟؟؟ امکان نداره. اون هرزه رو بهتر از من میشناسی بردیا!
-زر میزنه دیگه. من که میدونم. فکر کرده من خرم. حواست به هیوا باشه من بریم حال اینو بگیرم بیام.
زد روی شونه ام و رفت. من هنوز هنگ بودم! کامی پوفی کرد و گفت:
-بیا بریم.
دروغ چرا یکم ترسیده بودم! من پیش آدمی بودم که هیچ شناختی ازش نداشتم و همین چند دقیقه ی پیش باهاش آشنا شده بودم و هیچکس دیگه ای هم اونجا نبود !
شروع کرد به توضیح دادن. اول برام از دیافراگ گفت. که چی هست و کجاست و چرا ازش استفاده میکنیم! طبق گفته هاش دیافراگ یه کیسه است توی قسمت بالایی شکم که برای خوندن اون رو پر از هوا میکنیم و از اونجا نفس میگیریم. گفت اگه درست از دیافراگ نفس بکشی باید بعد از چند دقیقه احساس سرگیجه داشته باشی.
بعد از دیافراگ یه صدای های عجیبی مثه "اَ، اِ، او" از خودش در میاورد و از منم میخواست تکرارشون کنم!! میگفت اینجوری صدات باز میشه. حدود یک ساعت باهام تمرین کرد و بعدش چندتا تمرین برای دیافراگ بهم داد و گفت که حتما انجامشون بدم. و فردا دوباره بیام پیشش.
میخواست زنگ بزنه به بردیا که نذاشتم و گفتم:
-راننده ی من که نیست اون بیچاره! لطفا یه آژانس برای هتل (...) بگیرید من خودم میرم. یه خرده کار دارم زودتر برم بهتره!!
زر میزدم! کار نداشتم ولی میخواستم برگردم. خوشم نمیومد خودمو آویزونه این بردیا کنم!
کامی برام آژانس گرفت و رفتم خونه. چون کاری ناشتم یکم از تمرینایی که کامی بهم داده بود رو انجام دادم و گرفتم خوابیدم. نمیدونم ساعت چند بود که با صدای زنگ گوشی از خواب بیدار شدم. مسعود بود:
romangram.com | @romangram_com