#دنسر_پارت_43
پاکتی رو به سمتم گرفت و گفت:
-شناسنامه ی جدیدته.
پاکت رو باز کردم... توش نوشته شده بود هیوا درخشان. ازش تشکر کردم و رفتم توی اتاقم. مامانی لحظه ی آخر گفت از همین امروز آموزشم شروع میشه و من کلی خوشحال بودم. شناسنامه رو گذاشتم روی میزم و چون ذوق زیادی رو توی خودم دیدم شروع کردم به بالا و پایین پریدن. حداقل نگن دختره صفر کیلومتره. بگن طرف خنگ نیست، یه چیزایی حالیشه!!
نمیدونم چقدر گذشته بود. داشتم رمان میخوندم که یکی اومد گفت برم پایین. لیئو و مریلین و مامانی نشسته بودن. با دیدن من مریلین از جاش بلند شد و گفت:
-با من بیا. اول از عربی شروع کنیم بهتره...
romangram.com | @romangram_com