#دنسر_پارت_161
شروع کرد به احوال پرسی و مجلس گرم کردن!! تشکرو این داستانا!! بالاخره وقتش شد... من از پشت صحنه فقط صداشو میشنیدم.
بردیا: خـــب... یه خبر بد دارم براتون متأسفانه!!
یه مکث کرد و گفت:
-هیـــوا امشب به خاطر یه مشکلی که براش به وجود اومد نتونست بیا د از همه عذر خواهی کرد!
صدای پچ پچ و همهمه بالا رفت!! بردیا ادامه داد:
-قسمت های مربوط به هیوا رو خودم براتون میخونم!! نگران نباشید عوضش میترررررکونم امشبوووو!!
صدای دست و سوت و جیغ بلند شد و ولی به اندازه ی اول نبود. انگار یه عده پنجر شدن! رفتم روی اون قسمت مورد نظر ایستادم. در واقع روی صحنه یه گودال بود. یه تیکه از صحنه متحرک بود و مثل آسانسور بالا و پایین میرفت. الان هم اون تیکه پایین بود و من روش ایستاده بودم. قرار بود وقتی نوبت خوندن من شد این قسمت مثل آسانسور بالا بره ومن وسط صحنه بین کلی بخار ظاهر شم و بخونم!! اینجوری مردم رو سورپرایز میکردیم! نفس عمیقی کشیدم و استایلمو نگه داشتم. بدریا شروع به خوندن کرد :
-به تو نزدیکم، دل کوچیکم
فقط کنار تو آرومه
اگه نباشی، بی تو میمیرم
دلم دوباره تنها میمونه
تورو با دنیا، عوض نمیکنم
هر جوری باشی تورو میخوام
انقده خوبی، که بی تو هیچیم
romangram.com | @romangram_com