#دنسر_پارت_128


بردیا: خوب بود. آفرین...

اومد جلو و دستشو به سمتم دراز کرد و گفت:

-نشین رو زمین سرد. اذیتت میکنه.

دستشو گرفتم و بلند شدم. موهامو داد پشت گوشم و گفت:

-چی شده هیوولی؟!

با بغض همه چیزو براش تعریف کردم. وقتی حرفام تموم شد خندید و گفت:

-خب این که گریه نداره!! حالا واسه چی قبول نمیکنی؟!

-بابا خوشم نمیاد توی بغل هر خری که از راه رسید بریم خودمو تکون بدم!! اه!

ناخودآگاه اشکام ریخت روی صورتم. بردیا اومد جلو و یهو منو کشید توی بغلش و سرمو گذاشت روی سینه ی محکمش. اگه میخواستمم نمیتونستم تکون بخورم. صدای بمشو شنیدم:

-هیوا خانومِ چسونه!! اول از همه اینکه تصورت کاملاً از رقصای دو نفره اشتباهه. اما عقیده تو درباره ی رقصیدن با هر خری دوست داشتم!!

خندیدم و خودمو از بغلش کشیدم بیرون. رفتم بیرون و خودمو پرت کردم روی مبل و پاکت سیگارمو برداشتم. بردیا دیگه چیزی بهم نمیگفت چون فهمیده بود که اگر هم صدام بَم بشه بازم میشه چیزای جذابی ازش در آورد. تازه جدیدا گاهی میشست باهام سیگار میکشید! درست مثل الان که اومد کنارم نشست و پاکت سیگارشو درآورد و یه نخ گذاشت گوشه ی لبشو با چشم و ابرو اشاره کرد بهش فندک بدم. اول آتیششو گرفتم زید سیگار خودم و بعدشم گرفتمش جلوی صورت بردیا. ضربه ی آروی به نشونه ی تشکر روی دستم زد و بعد سیگارشو روشن کرد. پک عمیقی بهش زد و گفت:

-حالا نظرت چیه با این خره برقصی؟ (و به خودش اشاره کرد)

دود سیگاری که توی ریه هام بود با شوکی که بهم وارد شد اذیتم کرد و به سرفه افتادم! مثه بز هر هر خندید! یکم که حالم خوب شد گفتم:


romangram.com | @romangram_com