#دالیت_پارت_23

وقتي که غذا مي خورديم گفتم:
-عليرضا کي فهميدي عاشق سمانه اي؟
-عاشق نيستم،يعني........منظورم اينکه عاشقش نشدم........
-چطور طي سه سال نفهميدي که به دخترخالت علاقه داري؟
-چون هميشه سمانه دخترخاله ام بودنه چيزي فراتر،مادرم گفت:دختر خوبيه..... نگار چرا ميپرسي؟
-سمانه عاشقته؟!
عليرضا نگام کرد و گفتم:
-بهم بگو وقتي بزنه به سرم ياد حرفات ميفتم و آروم ميگيرم من جسور و خودخواه نيستم که بگم:عليرضا اول مال من بود،حق منه،من اول زنش شدم حتي دو روز عليرضا من ساده وتو سري خورم وگرنه اين کار رو نمي کردم جلوي همه خونواده مي ايستادم و مي گفتم:من ميخوام شوهر کنم، اين حق منه؛من اول زنش شدم حتي دو روز!عليرضا من ساده و توسري خورم وگرنه اينکار رو نميکردم جلوي همه ي خونواده مي ايستادم و ميگفتم:من ميخوام شوهر کنم،اين حق منه مامان هم اين ترسو بازي هاشو ميذاره کنار زندگيشو ميکنه،نه زبونم لال مريضِ نه پيرِ اين همه آدم تنها زندگي ميکنن مامان ما هم روش،والاآ،خودش ازدواج کرده بچه دار شده زندگيش رو کرده حالا به هواي اينکه تنهام و ميترسم واي اگه يه شب حالم بد بشه و ال و بل داره منو از زندگي ميندازه،اين نهايتِ مسخره بازيه..مگه از اول نميدونست همه يه روز تنها ميشن؟!من الأن کنارشم صدسال ديگه دور از جون زبونم لال خودش رفت چي؟!من اونموقع تنها باشم اشکلا نداره؟!من آدم نيستم؟!وقتي پير و ذليل بشم ديگه اوني که من ميخوام سراغم نمياد،کي يه پيرزن رو ميخواد؟!اونوقت بايد نامزد عزرائل بشم..
عليرضا خنديد و گفت:
-استغفرلاله
با ابروهاي تو هم رفته و دست به سينه گفتم:
-والـله عليرضا من پيش روانشناس رفتم«گفته که با خودم لج کردم،گفت کارم جز يه لج بازيِ ساده نيست،يه انتقام از خونوادم!ميخوام پنهاني ثابت کنم که بايد تو وقتي که خودم صلاح ميدونم ازدواج کنم،ميخوام حرف خودم سبز بشم من فقط حماقت به خرج ميدم»خودم ميدونم علي به خداي احد و واحد ميدونم
به عليرضا چشم دوختم و گفتم:
-ولي اين زندگيِ منه،ميخواستم حتي يک روز هم که شده کنار تو باشم
عليرضا وارفته گفت:
-نگــار!!
-من يه ماه قبل تمام جهيزيمو که جمع کرده بوديمو شيکوندم،ميدوني چرا؟!چون مامانم از پولي که بخاطر ميراث پدربزرگم بهمون رسيده بود فقط دو ميليونشو به خودم داده بود و بقيشو مثلا برام تو بانک گذاشته بود تا با سودش برام کل جهيزيمو بخره ولي ميدوني چيکار کرده؟!رفت براي خودش يخچال فريزر و دستگاه ظرفشوئي و گازِ نو و مايکرووِيو و چي و چي خريد خريد!!!انگار عروسِ،علي من خر نيستم ميفهمم قصد و غرضشون چيه..بهم گفته بود که اون پول رو ميذاره بانک و دوبرابرشو وام ميگيره و پيش قصد جهيزيه م رو ميده بعد رفت همه ش رو برا خودش خريد کرد وقتي هم گفتم چرا اينکارو کردي ميگه«حالا کو شوهر؟!کو تا تو شوهر کني؟!هروقت خواستي شوهر کني ماشينتو ميفروشي»!!!!
علي من با پنج شيش ميليونِ اون پرايدِ درب و داغون ميتونم شوهر کنم؟!من گاگولم يا شاسکول گيرم آوردن؟تازه هنوز نصف پول قصد ابوطيارمو نداديم اونوقت ميخوان با يه پرايد فکسّني قصدي به من جهيزيه بدن؟!
-علي من با پنج شيش ميليونِ اون پرايدِ درب و داغون ميتونم شوهر کنم؟!من گاگولم يا شاسکول گيرم آوردن؟تازه هنوز نصف پول قصد ابوطيارمو نداديم اونوقت ميخوان با يه پرايد فکسّني قصدي به من جهيزيه بدن؟!يه دختردايي داشتم که تا سي و هفت سالگي شوهر نکرد،هرمان ميگفت:«ديدي ياد بگير بخاطر زن دائي سي و هفت سال شوهر نکرد بعد تو راست برو چپ برو بيا بگو ازدواج حق مسلّمِ منه!کي گفته حقته؟!مامان پس چي؟گناه نداره؟نميبيني تنهائي ميترسه؟نميبيني سنش رفته بالا؟...
)»عليرضا حسين کياني رو ميشناسي؟همون که با دخترعمه ش ازدواج کرد؟مادرش هم دوست مادرِ منه هم مادرِ تو...
-خب؟!از دوستاي منو هرمانِ
-مثل تو بود،چون مثل تو بود ازش خوشم مي اومد،اونم از من خوشش مي اومد؛مامان فهميد و گذاشت کفِ دستِ هرمان!اين مادر پسر کاري با اين حسينِ بدبخت کردن که يه هفته اي رفت دخترعمه ش رو گرفت و عقد و کرد و....صدبار هم همه جا اعلام کرد که من .. خوردم که نگار رو خواستگاري کردممامانم هرجا که ميشينه ميگه:«از خدا خواستم يه دامادِ خوب نصيبم کنه!»علي نميدوني با پا چه پسي ميزنه و با دست چه پيشي ميکشه،آدم و عالم از نظرش در حد من نيستن..!حتي اگه بابام هم زنده بود مامان و هرمان نميذاشتن من ازدواج کنم،من عقده اي شتم،مهم نيست واسه خيلي ها مهم نيست..هرکي بشنوه ميگه اووه تحفه ست شوهر شوهر؟!؟!آقابالاسر ميخواست چون معني عشق رو نميفهمند،چون ساخته نشدن که زندگي کنند،خدا با اين عظمتش نميتونست بگه «من از هر چيز يکي آفريدم» همه رو يه جنس بيافره،تازه توصيه کنه ازدواج جز مکروهاته،نميتونست توي اين قلب و حس دادن و اين حال غريب و عزيز نداره،عقل انسان بيشتر از خدا ميرسه
هرمان چرا زن گرفت؟!چرا عزب اقلي نموند؟به گناه مي افتاد؟من به گناه نمي افتم علي؟!هرمان انسانه من معصوم؟!يا شايد خدا احساساتِ منو فاکتور گرفته؟!علي مسخره حرف ميزنم مگه نه؟ميدوني چون باورم قويِ وقتي جدّت همه جا گفته:«از من نيستن کساني که تارکِ دنيا هست»وقتي گفتن«دين منو وقتي کامل ميکنن که ازدواج کنن»وقتي گفتن«نماز يه آدم متأهل چقدر با ارزش تر از نماز يه آدم مجردِ»....من ايمان آوردم و با جون و خون پذيرفتم چون علي اين همه آدم دورم بود ولي هيچکسي نتونست،اجازه ندادم به من نزديک بشه،تو ميدوني که فقط سه مرد تو زندگي من بودن«بابام،هرمان،بهزاد»..عليرضا تو تا حالا نگاهمو توي چشمات ديده بودي؟!

romangram.com | @romangram_com