#چشمان_سرد_پارت_196
به بیمارستان که رسیدم دیدم که فقط طرلان اونجاست
به سمتش رفتم
-سلام طرلان خانم.خوب هستین؟
-سلام آقای امینی.ممنونم!شماخوبین؟چراا مروز زودتراومدین
اصلاتوقع چنین سوالی رونداشتم واسه همین گفتم
-اینجاکارداشتم
اماازلبخندمعنی دارطرلان فهمیدم که باورنکرده
طرلان- آهان!میخواستم یه درخواستی کنم.میتونم؟
-البته بفرمایین
-راستش من یه کاری برام پیش اومده میشه تاموقعی که مادرم میادپیش طنین اینجابمونین؟مادرم یه ساعت دیگه میاد
باخوشحالی ازاین که میتونم راحت ببینمش گفتم
-البته.نگران نباشین!
اون هم لبخندی زدوگفت
-واقعاممنونم!الان توی اتاقشه.فعلابااجازه
-خداحافظ
بعدهم فورابه سمت درخروجی رفت وازدیدمن پنهان شد
من هم به سمت اتاق طنین رفتم که دیدم روی تختش نشسته وداره یه کتاب میخونه
بادیدن من لبخندی زدوگفت
-سلام!یه کم دیرکردی؟
-سلام!معذرت میخوام یه کم کارم طول کشید
پاهاش روجمع کردکه من هم روی تخت بشینم
امامن ایستادم کنارش وگفتم
-موافقی بریم توی حیاط بیمارستان؟
-البته!هوای اینجاخیلی گرفته است.امانمیدونم دکترمیزاره یانه
-الان میرم باهاش صحبت میکنم
رفتم بیرون وبعدازکسب اجازه ازدکترش برگشتم
-دکترت گفت مشکلی نیست
-خوب پس بریم!بزارفلاسک چایی روهم بیاریم
-نه بریم ناهاربخوریم
-ناهار؟
romangram.com | @romangram_com