#چشمان_سرد_پارت_164
به سختی سرم روبلندکردم که دیدم اون عوضی وایساده اونجاویه سرنگ هم دستشه
خنده ی کثیفی کردوگفت
-سلام!جناب سرهنگ.امروزمیخوام بهت حالی بدم آماده ای؟
تاسرم روبالاکردم که ببینم میخوادچه غلطی بکنه سوزش سرنگ روتوی دستم حس کردم وبعدش هم بیهوشی کامل
نمیدونم چقدربیهوش بودم اماوقتی چششمام روبازکردم دیدم که دوباره اون بایه سرنگ دیگه بالای سرم وایساده
گفت
-دیروزکه اونوبهت زدم انگارخیلی بهت نساخت.امااین حالت روجامیاره
وبعدهم سوزن روبه دستم زداینباربیهوش نشدم اماسرم گیج میرفت
هرروزمیومدبهم یه سرنگ میزدومیرفت دیگه این آخری هابدون اینکه چیزی بگه دستم روجلوش میگرفتم اون هم باخنده بهم سرنگ رومیزد
نمیدونم چی بودکه اگه یه ساعت دیرترمیومدتموم بدنم شروع دردگرفتن میکرد
طوری که خودم روبه درودیوارمیکوبیدم وازشون میخواستم که کمکم کنن
خدای من چه به سرم اومده؟داشتم بدنم روبه دیوارمیکوبیدم که صدای دراومدوحبیب اومدتو
-سلام عزیزم.خوبی؟
-گمشوک*ث*ا*ف*ت
-اوه اوه!توکه بی ادب نبودی؟
-خفه شومهدی!تمام بدنم دردمیکنه
اومدطرفم وگفت
-منم اومدم کمکت کنم
بعدهم دستم روگرفت که بامشت زدم توی صورتش بااینکه مشتم جون نداشت امابازهم دردش اومد
-زنیکه عوضی حالت رومیگیرم
بعدهم بهم حمله کرد
بهترین موقعیت بوداگه اینوازدست میدادم دیگه معلوم نبودکه کی ازاینجاآزادمیشدم ایناهم که کمربه مرگ من بسته بودن.بعیدمیدونستم آریاهم پیدام کنه چون مطمئن بودم ردیابم ازکارافتاده وگرنه تاحالاپیدام کرده بودن
بهم که حمله کردبهش چسبیدم وبا مشت توی شکمش میزدم واون هم بامشت توی شکمم جوابم رومیدادبادست راستم مشت میزدم وبادست چپم سعی میکردم که گوشیش روبردارم واون هم که سعی میکردجلوی مشتام روبگیره وجوابشون روبده اصلاحواسش نبود
گوشی روکه درآوردمخودم روخم روی زمین انداختم اون هم باچندتالگدمنورهاکردورفت اماقبل ازرفتنش گفت
-اینقدردردبکش تاجونت دربیاد.سام که نیستش من هم محاله بهت موادبرسونم
بااین حرفش دادزدم
-مواد؟
خندبدوگفت
-پس چی؟بدبخت نمیدونستی که معتادشدی؟
بعدهم دوباره خنده ی کثیفی کردورفت
romangram.com | @romangram_com