#چشمان_سرد_پارت_13
صبح باچهره ای داغون ازبیخوابی دیشب ازاتاقم اومدم بیرون!
اتفاقای دیشب باعث شده بودکه یادگذشتم بیوفتم وبیخواب بشم لعنتی
هرموقع خونه بودم مامان کاری میکردکه آرامشم سلب بشه ویاداون عوضی بیوفتم
دیشب هم که باکاری که باباکردکاملاحس تحقیراون سالابهم برگشته بودواحساس میکردم اگه اینجابمونم بازافسردگی میگیرم!
رفتم توآشپزخونه همشون داشتن صبحونه میخوردن هه همشون مثلابه خاطرمن امروزخونه ان!
اماهیچ کدوم بهم محل هم نمیزارن
زیرلب صبح بخیرگفتم وباخوردن یه کمی آب ازآشپزخونه اومدم بیرون
روی کاناپه جلوی تلویزیون نشستم ومشغول دیدن یه فیلم چرت شدم که فقط واسه این بودکه وقت تلف کنم
البته بیشترتوفکربودم که چطوری خونه روبپیچونم وبرم تهران دیگه نمیتونستم بیشترازاین اینجاروتحمل کنم!
همینطورکه توفکربودم زنگ دروزدن که به طبعش صدای طرلان بلندشدکه مامان! حسامه!
اه بازاین پسره پیداش شد!یعنی داغون بودم باشنیدن صدای اون دیگه حسابی آمپرچسبوندم!
نه که پسربدی باشه هانه!فقط زیادی راحت والبته به قول بقیه شوخ بودولی به نظرمن خیلی هم بیمزه بود!
حتماالان بازمیخواست بیادبه من گیربده!زیادی کنه بودبه هرچی گیرمیدادول کن نبودکه وقتی هم من اینجابودم چشماش ازشیطنت وفکری که داشت برق میزد
اینطورکه ازطرلان شنیده بودم مثل اینک ازسربه سرگذاشتن آدما جدی خیلی خوشش میومد!ومن هم که ماشاالله!...چی بگم والافقط خداکنه امروزگیرنده که نمیخوام طرلان روناراحت کنم!
امااین آرزوم زیادبدون جواب نموندچون تاداخل اومدبادیدن من بازچشاش درخشیدوفوری گفت
-به جناب.چی بود درجه ات؟ستوان بودی؟
نفسم روباصدابیرون دادم .چشمام رولحظه ای بستم وبعدکه بازکردم باخواهش چشمای طرلان روبروشدم
خودش میدونست الان عصبی ام بهش گفته بودم به نامزدت بگوکاری به کارمن نداشته باشه!خودت میدونی که من چه اخلاقی دارم نمیخوام کسی روناراحت کنم امادرمقابل مردانمیتونستم خودم روکنترل کنم!
خشمم روبازورفرودادم وچشمام روبیتفاوت وسردکردم کاری که توش ماهربودم وگفتم
-سلام !خوش اومدی!
اینقدرصدام سردبودکه حسام جاخوردویه لحظه بابهت نگام کرددست خودم نبوددرمقابل مرداصدام سردمیشد!
رفتم سرجام نشستم وبه بقیه برنامه ام توجه کردم!اماانگاربااین کارم شیطنتش روتحریک کرده باشم اونم اومدکنارم نشست وزل زدبه برنامه مزخرفی که داشت نشون میدادوهرازگاهی صداهایی به معنی اینکه چه برنامه مهیجیه ازروی تعجبی ساختگی ایجادمیکرد!
مطمئنم فهمیده که من اصلابه تلویزیون توجه ندارم وفقط به خاطراینکه ازدستش راحت شم دارم این مزخرفات رونگاه میکنم!
یه دفعه همچین باصدای بلندی گفت نه باباکه من برگشتم نگاش کردم همچین خودش رومتوجه تلویزیون نشون میدادوباحالت مسخره ای گوشش روبادست سمت تلویزیون گرفته بودودست رودهن طرلان بیچاره گذاشته بودتاحرف نزنه که کم مونده بودازخنده بترکم امافقط نگاهشون کردم !
این خصلت من بودخندیدن باصدای بلند؟؟؟نه؟محاله!
حتی ازطرلان هم شنیده بودم که حسام بهش گفته خواهرت باخنده قهره؟!
هه شایدواقعاهم قهرم!
حسام که نگاه منودیدلبخندگشادی زدکه تموم دندوناش مشخص شد بعدهم دست ازرودهن طرلان برداشت وچرخیدطرف من!
من هم که دیدم نمیشه ازدستش فرارکردتلویزیون روخاموش کردم وچرخیدم سمتش!باخودم گفتم که الحق به دردطرلان میخوره هردوعین هم شیطون وصدالبته کنه!
romangram.com | @romangram_com