#چشمانی_به_رنگ_عسل_پارت_76
کتی در حالیکه بغض کرده بود و حلقه اشکی می رفت تا در چشمهایش جا خوش کند، جواب داد:
- من که منظوری نداشتم ! شیدا جان تو رو خدا یه چیزی بگو......... اصلا غلط کردم، خوبه؟
زبانم را که مثل چوب خشک شده بود، بسختی روی لبهای ملتهبم کشیدم و گفتم:
- من.......حالم خوبه عزیزم...........نگران نباش!
- ببخشید ، نمی دانستم تو رو ناراحت کنم
دستش را گرفتم :
- می دونم ، من اصلا ناراحت نشدم، فقط مدتها بود که دیگه این اسم رو نشنیده بودم. به همین خاطر شوکه شدم!
romangram.com | @romangram_com