#چشمانی_به_رنگ_عسل_پارت_74

در حالیکه نگاه پر از شیطنتش را به ژاله دوخته بود گفت:

- ژاله...... بزودی ازدواج می کنه.

با خوشحالی فریاد کشیدم:

- وای خدای من! چقدر عالی! حالا کی هست؟

کتی هم با آب و تاب برایم تعریف کرد که ژاله در دانشگاه با پسری ایرانی آشنا شد که هم رشته ای هستند . پسری شایسته و موقر که به همراه خانواده اش در آلمان زندگی می کند. ژاله را در آغوش گرفتم و با شادی بی حد و مرزی گونه اش را بوسیدم .ژاله که حسابی خجالت زده شده بود گفت:

- خیلی خوی کتی، اینقدر شلوغش نکن! هنوز که چیزی معلوم نیست!

ژاله برخلاف کتی، دختر آرام و صبور و بسیار مهربانی بود که کمتر از او شیطنتی سر می زد .طبع آرام و مظلومش بی گمان به آقا کسری رفته بود! در حالیکه حسابی خوشحال شده بودم ، پرسیدم:


romangram.com | @romangram_com