#چشمانی_به_رنگ_عسل_پارت_69
شایان با بدجنسی وسط حرفم پرید:
- خاله جان قبول کن، گناه داره بیچاره! ببین چقدر التماس می کنه!
از زیر میز لگدی به پایش زدم و با اخم نگاهش کردم .در حالیکه «آخ» بلندی می گفت، دستهایش را به حالت تسلیم بالا برد .از حالتش همه به خنده افتادند .خاله هم که اصرار من و دختر ها را دید، بناچار تسلیم شد.
پس از صرف غذا، با یک عذرخواهی از جمع خارج شدیم و سه تایی بطرف اتاق من هجوم بردیم . آنقدر بلند بلند حرف می زدیم و می خندیدیم که متوجه صدای در نشدیم .با ضربه محکمی که به در خورد ، با تعجب ساکت شدیم .کتی گفت:
- وا! کیه که داره در رو از جا می کنه؟!
شایان در حالیکه صدایش را نازک کرده بود، جواب داد:
- منم منم مادرتون، غذا آوردم براتون!
romangram.com | @romangram_com