#چشمانی_به_رنگ_عسل_پارت_62
Thank you miss, I have our business relatines will last for ages.
- متشکرم خانم! امیدوارم که روابط کاری ما سالها ادامه داشته باشه .
سپس دست آقای متین را که همچنان مبهوت و متعجب به این گفتگو گوش میکرد، فشرد و از بستن قرار داد با شرکت ما، ابراز خوشحالی کرد و پس از گفتن روز بخیری، شرکت را ترک کرد .آقای متین با همان بهت و ناباوری کنارم ایستاد و گفت:
- بهتون تبریک می گم! شما به زبان انگلیسی بسیار مسلط هستید!
تشکر کردم و توی دلم گفتم: « این مسئله که اینقدر تعجب نداره؛ فکر کرده فقط خودش بلده!»
بعد هم همکارها بودند که بنوعی تحسینشان را ابراز کردند .بلافاصله به انجام کارم مشغول شدم .
همه همکارها یکی یکی خداحافظی کرده و رفتند. الهام هنگام رفتن نگاه عجیبی به من انداخت که از آن سر در نیاوردم .کارم که به اتمام رسید ، نگاهی به ساعتم انداختم .هنوز یکساعت تا پایان وقت مانده بود و من همچنان اضافه کاری میکردم. با عجله چند کپی از لیستها گرفتم و هرکدام را در پرونده مخصوص خود، در اتاق بایگانی قرار دادم و مابقی را در پوشه ای گذاشتم، به اتاق آقای متین رفتم و پس از نواختن چند ضربه به در، وارد شدم .سرش را از روی پرونده زیر دستش بلند کرد و لبخندی بر لب نشاند:
romangram.com | @romangram_com