#چشمانی_به_رنگ_عسل_پارت_55

ناگهان تکه ای از کیک به گلویم پرید و آنچنان به سرفه افتادم که نزدیک بود خفه شوم! دستم را جلوی دهانم گرفتم و تمام کیک را نجویده قورت دادم .اشکم بی اختیار سرازیر شد .آقای متین با دستپاچگی به طرفم آمد و لیوانی آب برایم پر کرد و به دستم داد .

- حالتون خوبه خانم رها؟! خواهش می کنم سعی کنید آروم باشید و نفسهای عمیق بکشید .

آب را به زحمت فرو دادم و در حالیکه صورتم از خجالت و سرفه های مکرر، گلگون شده بود، اشکهایم را پاک کردم و با شرمندگی گفتم:

- واقعا معذرت میخوام آقای متین! اگه امری دارید بفرمایید .

هنوز هم با نگاهی مات و متعجب، در حالیکه لبخند زیبایی روی لبهایش جا خوش کرده بود، نگاهم کرد. پس از چند لحظه پرسید:

- بهتر شدید؟

با خجالت ،سرم را تکان دادم و او پرونده ها را به دستم سپرد:


romangram.com | @romangram_com