#چشمانی_به_رنگ_عسل_پارت_168

از اینکه ترسیدنم برایش مایه تفریح و لذت بود ، عصبی شدم و گفتم :

- من چون عجله داشتم مجبور شدم کارهامو بسرعت انجام بدم.............. برای صرفه جویی در وقتم، همه پرونده ها رو با هم بلند کردم .

پرونده ها را روی میز چید؛ و با بدجنسی علنی جواب داد:

- ولی شما تا کارها رو تمام نکنید، نمی تونید برید!

- بله خودم می دونم؛ لازم نیست شما تذکر بدید!

نگاهی به چهره ام انداخت و لبخند زد:

- چیه؟ چرا عصبانی می شی؟ مگه خودت نگفتی دوست داری در کارهای شرکت غرق بشی و از مشکلاتت فرار کنی؟!


romangram.com | @romangram_com