#چشمانی_به_رنگ_عسل_پارت_161

خنده ای کرد و ادای من را در حالیکه گلهای روی میزم را با دقت و وسواس جابجا میکردم و می بوئیدم ، در آورد .از حرکاتش به خنده افتادم . هنوز کار فرشاد به پایان نرسیده بود که ناگهان در اتاق آقای متین با شدت باز شد و چهره کاملا عصبی و برافروخته اش نمایان شد! بمحض دیدن او، همه نفسها در سینه حبس شد و فرشاد، بی حرکت وسط سالن ایستاد . با خشمی کنترل شده به سمتم آمد و نگاهی به بچه ها انداخت.

- لطفا ادامه بدید ، تاتر جذاب و خنده داری بود! مثل اینکه شما کار دیگه ای بغیر از تفریح توی این شرکت ندارید؟!

- بله خانم رها؟!

چیزی نمانده بود از ترس زهره ترک شوم! با لکنت گفتم:

- نه ، آقای متین ، ما کار خاصی........یعنی من داشتم می اومدم خدمت شما..........

با شنیدن صدای فریادش ، ادامه جمله در دهانم ماسید!

- لطفا بس کنید خانم! اینجا شرکته نه محل تفریح! شما اینجا وظایف مهمتری بغیر از دلغک بازی و خنده دارید


romangram.com | @romangram_com