#چشمانی_به_رنگ_عسل_پارت_128
- بله ، ایشون برادرم هستند .
بازدمش را به بیرون فرستاد و با نوایی پرسشگر گفت:
- خب؟!
با تعجب نگاهش کردم و سرم را بعلامت پرسش بطرفین تکان دادم . پس از گذشتن چند لحظه، با لبخندی عمیق و جذاب که ردیف دندانهای سفیدش را به نمایش می گذاشت گفت:
- خانم رها، مثل اینکه واقعا خوابتون میاد!می شه خواهش کنم از سر راه کنار برید تا من در دفترم رو باز کنم؟
تازه متوجه گیجی ام شدم. با شرمندگی و عجله قدمی کنار رفتم.
- بله معذرت میخوام .اصلا متوجه نشدم!
romangram.com | @romangram_com