#چشمانی_به_رنگ_عسل_پارت_126

- خدا بگم چکارت کنه شایان!

این را گفتم و پشت میزم قرار گرفتم .گلهای داخل گلدان کمی پژمرده بنظر می رسیدند .با دلخوری آب گلدان را عوض کردم .سکوت شرکت خواب آلودگی ام را تشدید میکرد. با خودم گفتم:« شاید آقای متین توی شرکت باشه!»

با این فکر و برای فرار از خواب آلودگی، پرونده ای برداشتم و بسمت اتاقش حرکت کردم .چند ضربه به در نواختم و منتظر شدم ولی هیچ صدایی شنیده نشد . این بار چند ضربه محکمتر زدم ولی باز هم خبری نشد. حسابی کلافه شدم چرا که تیرم به سنگ خورده و متین هنوز نیامده بود. با حرص لگد محکمی به در زدم و گفتم:

- معلوم هست کجایی؟ حالا خوابم می بره دیگه!

- دنبال من می گردید خانم رها؟

همچون برق گرفته ها از جا پریدم و با شتاب و خجالت به عقب برگشتم .

- وای آقای متین شمایید؟!سلام؛ صبحتون بخیر!


romangram.com | @romangram_com