#چشمانی_به_رنگ_عسل_پارت_119

بهت زده نگاهش کردم. سرم رو با ناباوری چند بار تکون دادم:

- شایان ، باورم نمیشه! آخه چطور ممکنه؟ چرا این اتفاق برای من افتاد؟ به چه جرم و اشتباهی ؟!

مهربانانه سرم رو بغل گرفت و نوازشم کرد:

- عزیز دلم، در این که تو پاک و معصومی اصلا شک نکن . اشتباه از جانب ما که ندونسته دست به این عمل زدیم .من از همون روز اول هم از حالت نگاه این پسرک عوضی چندشم می شد! من خودم یه مردم و نگاه وقیح و بی حیای اون رو درک میکردم ولی با دیدن خوشحالی شماها، با خودم گفتم شاید زیادی روی تو حساس هستم! راستی تو می دونستی که محسن ایدز داشت؟!

کم مونده بود سنگ کوب کنم! با وحشت سرم رو از روی شونه شایان بلند کردم:

- نه! روحم هم خبر نداشت

لبخند اطمینان بخشی زد:


romangram.com | @romangram_com