#چشمانت_آرزوست_پارت_28

یه پوزخندزدو گفت:مگه اومدم خواستگاری که وقت فکر کردن بدم منو ببین دختر جون قبول کنی هم خودت آزاد میشی هم من سود میکنم قبولم نکنی که..

بعد از کمی تردید اروم گفتم قبول میکنم حالا من باید اون پسرو عاشق خودم کنم

سامیار:آره

من:اگه من خودم عاشقش شدم چی کار میکنی یعنی چی میشه

یکم اخمش در هم شدو گفت:د نشد دیگه تو این وسط یه مهره سوخته ای مهره ای که نقش یه عاشق دروغینو داره یه حیله گر دورو

و امّا اگه عاشق بشی و منو دور بزنی اون زمانه که به جای فرجه آزادی بهت دادن تا ابد توی همین ویلا زندانی میشی و هر شب قراره خوراک چند نفر بشی نمیدونم..

من:واقعا که

سامیار:تو ذهنت منحرفه

واقعا ذهن من منحرفه یا حرف این آخه

صورتم مطمئنا شبیه لبو شده بود پسره بی حیا با صدای آرومی گفتم:فهمیدم فقط چرا باید دوماه دیگه شروع کنم میخوام هر چه سریع تر از اینجا برم

سامیار:برای این میگم دوماه دیگه که رو هیکلت کار شه محض اطلاعت میگم مهرداد از دخترای چاق بدش میاد

دیگه اعصابم خورد شد

من:حرف دهنتو بفهم دیگه پسره بیشعوز اصلا به.... می خواستم ادامه حرفمو بگم ولی چنان فکمو بین انگشت اشاره و شصتش گرفت حرف تو دهنم ماسید


romangram.com | @romangram_com