#چشمان_آتش_کشیده_پارت_41

-‌ اونا که کناره‌ي پنجره نشستن

_ آها خوب.

- تازه اومدن از بلژيک، يه عاشق و معشوقين که نگو!

_ نه بابا!

- اصلا از دوکيلومتريشون نمي‌شه رد شد؛ زرت و زرت ماچ و بوسه رد و بدل مي‌کنن. اون پشت سريشون اهل همين جاس اسمش فِرد مرموزه يه‌کم. اون رديف جلويي دختره اسمش آناس، خيلي شيطونه. مراقب باش اگه حشره و خزنده‌اي ديدي نترسي.

ابروهام پريد بالا و جمع و جور تر چسبيدم به کوله‌ام.

نيم ساعت بدون هيچ وقفه‌اي حرف زد و جد و آباد همه‌رو ريخت رو دايره ولي وقتي نوبت به آخرين نفر رسيد ساکت شد. همون پسري که تنها رديف آخر نشسته بود.

_اون پسره پس چي؟

زير چشمي نگاهي به دور و بر کرد و گفت :

_زياد درباره‌ي اون پرس و جو نکن.

کنجکاو نزديکش شدم و گفتم :

romangram.com | @romangram_com