#بوی_نا_پارت_59
-لعنتی که تو رو می کنن،منم می گیره دیگه!
-ا...!ویروس لعنت مسریه؟یعنی من بگیرم شما می گیرین؟
-زهر مار!لا اله الا الله!خانم یه چایی دیگه براي من بریز!
.» لیلا خانم که خنده ش گرفته بود یه چایی دیگه براي حاج عباس ریخت «
-یه حاج ابوالفتح خان معمار هس!فکر کنم اون براي تو بد نباشه!
-خود حاج ابوالفتح آقا جون؟
» لیلا خانم و پري زدن زیر خنده که حاج عباس گفت «
-پسر مگه من هم سنِ تواَم که باهام شوخی می کنی؟
حاج آقا شما می گین حاج ابوالفتح برام خوبه!
-دارم دخترش رو می گم!
-آهان!
-حاج ابوالفتح یه وقتی بهترین معمار تو این ولایت بود!آدم خوبی م هس!
-دخترش چی حاج آقا؟
-اونم حتما دست کمی از باباش نداره دیگه!
-یعنی یه بناي خوب از کار در می آد؟
» بازم لیلا خانم و پري خندیدن که حاج آقا دستش رفت واسه قندون و گفت «
-همینو می زنم تو سرت آ!
-بابا آخه من به معماري باباش چکار دارم؟
-می گم یعنی!پسر اینایی رو که من دارم برات سوا می کنم ثروت شون هر کدوم بالاي صد میلیارده!
romangram.com | @romangram_com