#بوی_نا_پارت_45

-فعلا که دلم ازش سیاه سیاهه!

-شربت تون گرم شد!بگم عوض کنه؟

-نه خواهر نه!

» یه خرده از شربتش خورد و بلند شد و گفت «

-اگه فرمایش ندارین من مرخص بشم.
-خیر پیش!عرضی نیس اما این شب جمعه روضه س!یادتون نره!

-روضه؟!روضه ي چی؟

-نذر دارم!

-نذر چی؟

-سلامتی شما برادراي گل!

-زنده باشین!اما این ملعون که نمیاد؟

-نه بابا!بهش چیزي نگفتم!بگم م نمی اد!

-چه ساعتی هس؟

-پنج بعد از ظهر تا هشت!

-چشم!بچه ها رو می فرستم!خودمم بعدش می ام!

-اي واي!شما نیاین که نمیشه!

-روضه ي زنونه من بیام چیکار خواهر؟

-هم مردونه س هم زنونه.پاین مردونه س،بالا زنونه!شما مرد مائین دیگه!باید حتما تشریف بیارین!

» حاج حسن یه فکري کرد و گفت «

-چشم!چیزي براي روضه لازم هس؟

romangram.com | @romangram_com