#بادیگارد_پارت_4

من: ممنون از تعریفتون.

تا موقعی که به کوه رسیدیم بهار همینجور داشت میخندید. رفتیم توی قهوه خونه نشستیم و ۲تا قلیون و چایی سفارش دادیم.
بهار: هزار بار گفتم قلیون نکش خوب نیست. چرا آدم نمیشی تو؟
کامی: آوا منم میگم تو نکش، خوب نیست.
من: برو بابا. توی هوای آزاد میچسبه آدم قلیون بکشه.
بهار: تو میدونی قلیون باعث سرطان میشه؟
من: سرطان کاری به قلیون و سیگار نداره. آدمایی هستن که کل زندگیشون نه سیگار کشیدن، نه مشروب خوردن. هر روز ورزش و غذاهای رژیمی و اینا. آخرش زودتر از سیگاریا سرطان میگیرن و میمیرن. تازه مثل سیگاریا توی زندگیشون هم خوشی نکردن و لذت نبردن.
بهار: خوبه خوبه، فلسفه بافیت شروع شد.

موبایلم زنگ خورد، بابام بود. جواب ندادم.
کامی: پاپا جونه؟
من: اوهوم.
کامی: لابد میخواد درمورد پیچوندن بادیگارد باهات حرف بزنه.
من: ولمون کن ها بابا.
گوشی رو خاموش کردم.
بهار: آوا یه وقت برات بد نشه. نری خونه باز دعوا راه بندازیدا.
من: من دیگه به این دعواها عادت کردم، اینجوری یکم دلم راحت میشه و عقده هام رو خالی میکنم.
بهار: آخه مگه چیکار کرده که تو اینقدر ازش دلخوری؟ هرچی باشه باباته.
من: بهار تو نمیدونی، هیشکی نمیدونه. پس الکی قضاوت نکن.
بهار: من قضاوت نکردم که، فقط ...
کامی پرید وسط حرفش.

romangram.com | @romangram_com