#بادیگارد_پارت_34

بابا: اشتباه میکنی. ایشون خواستن استعفا بدن چونکه راحت نیستن که با تو توی یه خونه باشن.

من با تعجب: یعنی چی؟

بابا: یعنی اینکه, طرز لباس پوشیدنت یا یه موقع که دستشون به تو میخوره ایشون راحت نیستن.

من: آهان, یعنی نامحرمی و این چیزا. خوب ایشون میتونن برن, ما یکی دیگه رو پیدا میکنیم.

بابا: اما من نمیخوام که ایشون برن. چونکه سرگرد یکی از بهترینهاست و من بهشون اعتماد کامل دارم. ایشون توی این چند وقت نشون دادن که چقدر توی کارشون عالین.
من: خوب؟
بابا: ازشون خواستم که بمونن, ایشون هم قبول کردن.
بلند شدم و گفتم: خوب, هرجور که راحتید.
بابا: اما یه شرط داره.

سر جام خشکم زد. برگشتم به بابا و بادیگارد که داشت لبخند میزد نگاه کردم.

بابا: شرطشون اینه که شما با هم محرم شید.

گوشم زنگ زد. سرم گیج رفت و نشستم روی مبل.
من: چی؟ محرم؟ یعنی من باید با این عقد کنم؟
بابا: نه, عقد نه. یه صیغه واسه چند وقت.


romangram.com | @romangram_com