#بادیگارد_پارت_29

من: عمه ته.

تا عصر بهار پیشم بود. جالب بود که نه بابا اومده بود, نه میلاد. کامی که اومد یکم روحیم بهتر شد.

کامی: مثلا خودکشی کردی؟ کسی اینجوری خودکشی میکنه؟
من: پس چطوری خودکشی میکنن؟ یادم بده واسه دفعهی بعد.
کامی: آدم اگه بخواد واقعا خودکشی کنه, با تیغ رگ دستشو یا گردنشو میزنه و خلاص. تو اومدی مثل بچه سوسولا قرص خوردی که مثلا ناز کنی؟ کاش مرده بودی و من از دسته این لوس بازیهات راحت میشدم.
من: غصه نخور, دفعه دیگه خودمو دار میزنم.
کامی: با چی؟
من: با طناب دیگه.
کامی: چطور؟
من: طناب رو به پنکه میبندم و میندازم گردنم, بعدش صندلی رو از زیر پام میندازم.
کامی: نه, اینجوری هم نمیمیری. آخه با این وزنی که تو داری، پنکه میمیره و تو هیچیت نمیشه.
من: گمشو بابا.
کامی: مگه دروغ میگم؟ یه صد و بیست کیلویی وزن داری. میتونی با انگشت کوچیکت منو بلند کنی لامصب.
من: خفه بابا, همه دخترای دانشگاه میان از من رژیممو میپرسن که هیکلشون مثل من مانکن بشه.
کامی: اوه اوه, اونوقت رژیمت چیه؟
من: هیچی نخور, فقط فحش و غصه بخور.

کامی: به به, چه رژیم خوبی. هرکی امتحان کنه صد در صد مانکن میشه.
من: پس چی فکر کردی؟ من همه چیم خوبه.
کامی: حالا جدا از شوخی، پیشونیتو دیدی؟

romangram.com | @romangram_com