#بادیگارد_پارت_12
من: آره، کلاس داشتم.
صغری: پس چطور من ندیدمت؟
آروم خندیدم. صغری خانم یه اخم شیرینی کرد.
صغری: دختر تو نمیترسی یه موقع بیفتی خدای نکرده دست و پات بشکنه؟
من: نه مامانی، بس که رفتم و اومدم دیگه استاد شدم.
صغری خانم خندید و گفت: چه افتخارم میکنی. امان از دست تو دختر. ناهار خوردی؟
من: آره با بچه ها یه چیزی خوردم، ممنون.
وقتی به در اتاقم رسیدم، صادقی دم در بود. تا منو دید مثل برق گرفته ها ایستاد و با تعجب به من نگاه کرد.
صادقی: شما بیرون بودید؟
من: آره.
صادقی: پس من چطور شما رو ندیدم؟
من: نمیدونم، اینو برید از آقای پرند بپرسید.
لباسمو عوض کردم و رفتم توی هال روی مبل دراز کشیدم و تلویزیون روشن کردم. توی همه ی اتاقها تلوزیون و ماهواره داشتیم. اما دوست داشتم پیش صغری خانم باشم و با هم فیلم ببینیم.
من: مامانی بیاین بشینید. هم یکم استراحت کنید هم با هم سریال ببینیم.
صغری خانم با ظرف میوه و تخمه اومد. ظرفها رو ازش گرفتم و گذاشتم روی میز.
صغری: الان کدوم سریال رو میذاره مادر جون؟
من: همین دکترها.
صغری: پس کی اون سریال جنایتیه رو میذاره؟ همون که میرن با آزمایشها و اینا میفهمن که قاتل کیه؟ سی سی یووِ چیه؟
من: سی اس آی منظورتونه؟
romangram.com | @romangram_com