#بلو_پارت_71
مادرجونُ توی اتاق بردن، ارسلان اومد بالاسرم و گفت:
-گوشیت کو؟
-گوشی منو میخوای چیکار؟!
ارسلان بهم نگاه کرد و با اخم از روی تعجب و ناراحتی گفت:» چشمات چرا خون افتاده؟
-لنز تو چشمم بوده با لنز خوابیدم.
«گوشه ی لباشو به طرف پایین کش داد و سری با تاسف تکون داد و گفت:»
-نچ نچ نچ، تو راه پلنگ بازی خودتو کور کن خب؟
«با اخم و کمی حرص و صدای خفه گفتم:» یادم رفت، حالا یه چماق بردار بزن توی سرم و سرزنشم کن.
ارسلان-گوشیتو بده.
-گوشی منو برای چی میخوای؟
ارسلان-هرچی میکشیم از دست گوشیِ وامنده ی توئه؛ بده به من.
-نمیدم، جریان دیشب به گوشی چه ربطی داره؟
«با صدای خفه گفت:» پگاه به ولله بد میبینی ها، زدی ر...ی به زندگی من، تو اگر اون فیلم دیشبو نزاشته بودی و پخش نشده بود که خانواده ی پریا لج نمیکردن.
romangram.com | @romangram_com