#بلو_پارت_67
شراره-بی حجاب یعنی روسری سرت نباشه.
مادرجون-عه! شما برو خونه اتون آتیش نیار.
شراره-چه آتیشی؟ آتیش از دیشب روشنه.
رضا نگاه از زن عمو گرفت و به من نگاه کرد، نگاهش از چشمم به گردنم سُر خورد که سریع شال دور گردنمو بستم، رضا اخمشو غلیظ تر کرد و زن عمو گفت:
-ولله ارسلان حق داره، دیشب که دیگه گل کاشته.
طاهر-زن داداش میشه شما...
«شراره یه ابروشو بالا داد و گفت:» من چی؟ مگه ناحق میگم؟ به ولله آقا رضا دیشب نوید لباس پوشید که بره اون پارتی که این خانم رفته بود و خون به پا کنه منو باباش نزاشتیم.
رضا همینطوری با سکوت و اخم نگام میکرد، طاهر عاصی شده به شراره نگاه کرد و ارسلان پوزخند زد و مادرجون شاکی گفت:
-مگه پگاه صاحب نداره که نوید شده کاسه داغ تر از آش؟
«شراره پوزخندی زد و تکونی به سرو گردنش داد و گفت:» مگه داره؟
مادرجون-شراره حیا کن.
«با بغض گفتم:» زن عمو مگه من چیکار کردم؟ هیچ وقت تو تاکسی نشستی که یه مردی تنشو مماس تنت کنه؟
«شراره با شلوغ کاری گفت:» وای ساکت شو دختر.
romangram.com | @romangram_com